بایگانی نویسنده: admin3

این روزا

این روزا نمیدونم چرا همه اطرافیانم یه حال و هوای دیگه ای دارند

خودمم حالم خوش نیس……دلم گرفته……خیلی گرفته

به هرکی نگاه کردم یه جور حالش گرفته بود………………

مهتاب که هر روز وبش به روز بود حالا شاید هفته ای …

برای اونایی که رتبه خوب نگرفتن

خواهش میکنم همشو خوب بخونید:

دوستای خوبم:کنکور بازم اومدورفت بازم مثل همیشه اغلب عده ای به اونچه که میخواستن رسیدن و عده ای از اونچه میخواستن باز موندن من نمیدونم تو جز کدوم گروهی

تکــــــــــــــــرار

گفتم تپش چیست؟ گفت هیجان یک نگاه

گفتم تنهایی چیست؟ گفت زندان بی حصار

گفتم سکوت چیست؟ گفت بلندترین فریاد

گفتم فاصله چیست؟ گفت اهلی کردن دل بیقرار

گفتم اشک چیست؟ گفت غوغای دل شکسته

گفتم آرزو چیست؟ گفت نفرین

خاطرات تلخ

امروزسالگرد اولین آشنایی مون بود پارسال مثل امروزباهم آشنا شدیم وبعدخاطره های قشنگی روباهم گذروندیم همیشه با خودم میگفتم امروز رو هیچ وقت فراموش نمی کنم خاطرات شیرین رو مگه میشه فراموش کرد؟همیشه میگفتم سال دیگه مثل امروزیه جشن کوچیک …

باید بروم

چگونه امیدوار بمانم وقتی درهای باز را به رویم میبندند؟

چه سان انتظار بکشم وقتی که میدانم بازگشتی نیست؟

چگونه وعده سبز شدن را به زمستان بدهم وفتی باران بهار دست یافتنی نیست؟

چرا گریه نکنم وقتی این بغض را …

دختر تنها

سلام دوستای ناشناخته من……….می خوام یه خورده باهاتون در دو دل کنم داشتم فکر میکردم چه اسمی رو برای وبلاگم انتخاب کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هرچی گوشه گوشه ذهنمو دنبال گشتم چیزی جز تنهایی پیدا نکردم…….تنهایی……تنهایی……تنهایی……

از زندگی فقط تنهایی نصیب من …

شروع دو بـــــــــــــــــاره

شاید بدانی…

ای دوست که به کوی ما سر میزنی

چشمان من به حرفهای تو باقیست

نگو از رفتن نگو از نشنیدن نگو….

تو از کدامین کو ما ایی بگو تا سر به همان جا بزنم

گر دلت هوای مارا …